فرهامفرهام، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

برای شازده کوچولوم

من ماهی‌ام، نهنگم، عُمّانم آرزوست...

روزهای خوب کودکی

وی عاشق حیوانات است. او دوستار محیطِ زیست و خیلی چیزهای قشنگ دیگریست که توی دنیای ما در اولویت نبودند. او با حلزون‌های باغچه، آکواریوم کوچکی می‌سازد که ما راه‌به‌راه به‌ش ذوق بکنیم و حظ‌اش را ببریم. دنیای او قسمتِ بزرگی از روزگار ماست. دنیای ما دارد رنگ کودکی می‌گیرد به برکت وجودت نازنین! ...
26 مهر 1398

پیش دبستانی، مهر ۱۳۹۸

به خودم قول داده بودم جلوی این رفتن‌ها را بگیرم اما این همه رنگ، بوی چوبِ مداد و عطرِ وسوسه‌کنندهٔ کاغذ شکستم داد. می‌دانی حالا که خوب فکر می‌کنم می‌بینم این‌ها همه، مقدمهٔ تصویر جایی خوش‌تر برای تو، عطرِ ماندگار یک زن برای ماندنت و خیلی چیزهای دیگری است در دنیایی که دارد مرا در خودش نرم و آهسته حل می‌کند و گم.  ...
2 مهر 1398

تابستان ۹۸ ساری

بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح بگذار تا بنوشمت اي چشمه ي شراب بيمار خنده هاي توام ، بيشتر بخند خورشيد آرزوي مني ، گرم تر بتاب   ...
29 شهريور 1398

تولد پنج سالگی

حضورت بهشتي‌ست که گريز از جهنم را توجيه مي‌کند دريايي که مرا در خود غرق مي‌کند تا از همه‌ي گناهان و دروغ شسته شوم   از ما عاشق‌تر پیدا نکن😍😚😚 ...
29 شهريور 1398

روزگارِ نقاشی

ما تلاش زیادی کردیم(تلاش زیادی می‌کنیم) تا از توی همه رنگ‌ها به رنگ مورد علاقه‌ت برسی. توی عکسی که خم شدی روی صفحه نقاشی و اون یکی که کلاژ یه دایناسور رو نقش زدی مربوط به روزگار خوشت با آقای پرویزی بود. معلمی کرمانشاهی که هنوز هم دوستش داری. و تلاش ما از بعد این ماجرا آغاز شد. اومدیم بروجرد و خواستیم قطع کنندهٔ این چرخه از هنر در وجودت نباشیم.هیهات که هرگز نتونستیم! یه اموزشگاه جدید و حالا هم تابستونِ کانون، درسته برای آدم‌ها هرگز نمی‌شه جایگزین پیدا کرد. تو در کرمانشاه یک آدم رو جا گذاشتی نه هنر و دغدغهٔ مارو. اما ما مطمئنیم توی بروجرد چیزهایی رو بدست میاری که یه خندهٔ از تهِ دلش می‌ارزه به ...
11 مرداد 1398

فردای من

امروز به پایان می‌رسد از فردا برایم چیزی نگو من نمی‌گویم  فردا روز دیگری‌ست فقط می‌گویم تو روز دیگری هستی تو فردایی، همان‌که باید به‌خاطرش زنده بمانم...   جبران خلیل جبران ...
5 ارديبهشت 1397

زمستان ۹۶

آن‌روز صبح خواب‌آلود از اتاق بیرون زدم که چشمم خورد به‌فرهام که روی مبل ایستاده بود و زل زده بود به‌بیرون از پنجره. نگاهش مثل خیره شدن به ویترین اسباب‌بازی‌ها بود و داشت حیاط را برانداز می‌کرد. ازچشم‌هاش هوس دویدن روی برف می‌بارید. معطلش نکردم، لباس گرم پوشیدیم و رفتیم سمت منزل قدیمی‌مان. می‌دانستم آن‌جا بیشتر سفید شده، می‌دانستم فرهام در آن‌حوالی دست‌کم می‌تواند یک آدم برفی سرِهم کند. توی ماشین که بودیم فرهام گفت مامان برف از کجا می‌آد؟ واقعا ساده کردن یک درس از علوم راهنمایی چقدر مشکل است. گفتم ابرای عصبانی وقتی بهم می‌خورن  گریه می‌کنن ...
16 بهمن 1396

بدون عنوان

برای بار سوم‌ آهنگ آشپزخونه ی باب اسفنجی رو گذاشتم و مشغول ورز دادن گوشت برای پخت کباب تابه ای شدم.طبق یک قانون طلایی همیشه دو عدد از این نوع خوراک درخانه ی ما پیدا میشود.یعنی دوبار در یک هفته!وقتی گوشت و پیاز به انگشتانم نچسبید یاد پانزده سال پیش در چنین روزی افتادم. پاهایم روی هم افتاده بود بر میز وسط پذیرایی و در حال غر زدن به غذای تکراری مامان بودم.درست آن زمان که بزرگترین دغدغه ام یافتن آخرین آلبوم از سیاوش قمیشی بود و بعد از موفق شدنم در آن امر٬همزمان با گوش دادن آهنگ مورد علاقه ام دلهره ی پرسش هایی از آقا محمد خان قاجار به وجودم چنگ میزد.دنیایم به همین اندازه وسعت داشت.به اندازه ی شکایت از یک وعده خوراک تکراری و دسترسی به اینترنت...
28 ارديبهشت 1396

پیشواز نوروز ۱۳۹۶

  سال نو برای من از زمان لمس دست هایت آغاز شد.از زمانی که هرلحظه در شوک حضورت میان خواب و بیداری در تجربه ای نو پرسه میزدم.یک رویای دلپذیر و خواستی در آن روز بارانی...از آن به بعد همه چیز تازه شد از آن لحظه معنی حال جدید را فهمیدم.میدانم این حال برای هرکس یک روز اتفاق میفتاد و بعد هرروزش بهاریش میشود.زندگی من هم از آن ساعت ظهر فروردین باعطر شکوفه های حضورت جاودانه شد...بعدازاین ماجرا خیالم راحت است باشم یا نباشم کسی با قسمتی از سلول های قلب من تا ابد دنیا را می شناسد و این قصه همیشگی است.وحالا تو مطمئن باش روح من همیشه حول و هوش حوالی ت پرواز میکند. تو که پاره ای از قلبمی و جدا از وجودم درمقابل چشمانم قد میکشی ...
27 اسفند 1395