فرهامفرهام، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

برای شازده کوچولوم

من ماهی‌ام، نهنگم، عُمّانم آرزوست...

جشن الفبا

سال تحصیلی تمام شد و تو کلاس اول را پشت سر گذاشتی. تو باسواد شدی پسرم و کسی که خواندن و نوشتن را به تو یاد داد کسی است که برای اولین قدم برداشتن کنار تو بود، اولین دندانت که نیش زد انگشت او بود که ساییده شد روی چین دندان، وقت گذاشتن سیب‌زمینی پخته در دهان تو. همه‌ی اولین‌هایت را خوب یادش است برای تمام نخستین چیزها جشن گرفته. یا در خانه یا در دلش. اما هرطور شده جشن گرفته و به‌خاطر سپرده و هرشب قبل خوابیدن خداراشکر گفته و بوسه‌ای محکم روی پیشانی‌ات گذاشته. ...
30 ارديبهشت 1400

تولد هفت سالگی

زیبای من امروز هفت سال که تو را دارم، هفت سال است که تکه‌ای از قلبم کنارم آمده است. کم‌کم بزرگ شدی، دندان درآوردی، راه افتادی و قد کشیدی و من تمام همه‌ی هفت سال کیف کردم از داشتنت. از خنده‌ات نمی‌گویم، بگذار از دوست داشتنت بنویسم؛ از این‌که به‌اندازه‌ی هفت سال بیشتر دوستت دارم. تو شادی خانه‌ای. تو باد و شکوفه‌ و میوه‌ای ای همه‌ی فصول من ...
10 فروردين 1400

نوروز۱۴۰۰

شب را پشت سر گذاشتیم و در ظهر شنبه، درست زمانی‌که سایه‌ی‌مان کمترین قد و سیاهی را دارد روزگار را از نو شروع می‌کنیم. شاید این بهار طور دیگری باشد... نوروزت مبارک ای همه‌ی فصول من...
1 فروردين 1400

روز مادر

قلبِ من وطن توست، خنده‌ات با هر شکل و شمایلی خواسته‌ام... مادر بودن بزرگ‌ترین موهبت زندگی‌ام، مادر تو بودن زیباترین نقشی که دارم... ای به قربان جای خالی دندان‌هایت ️...
15 بهمن 1399

شب یلدای ۹۹

شب وقتی طولانی می‌شود که تو زود خوابیده باشی. روز وقتی کِش می‌آید که تو خنده نکرده باشی. تو متخصص سرخ و آب‌داررکردن تمام ثانیه‌هایی، تو انار خانه‌ی مایی ...
3 بهمن 1399

۹/۹/۱۳۹۹

در تاریخ ۹۹۹۹ درگیر و دار جزیزه‌ی الفبا... دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم ️...
9 آذر 1399

مهرماه نود و نه

پیش نمایش مطلب شما : عکس 1 در این عکس گریه کرده‌ای فرهام. تو این جانور را دوست داشتی و دل‌بسته‌اش بودی. شرایطش نبود، درک می‌کردی، تو پسر کوچولوی فهمیده‌ای هستی. ما هرروز صبح تا ظهر باهم درس می‌خوانیم. من معلمت هستم. به‌ت اخم می‌کنم. برایت مشق می‌گویم. شعر می‌خوانم و کلمات را هجی می‌کنم. من به هرشمایلی که تو محتاجش باشی درمی‌آیم. من عاشقت هستم، مادرت! و طاقت هرچیز را دارم جز اشک‌هایت. پس رها کردن را یاد بگیر، دل بریدن را. وابسته نباش. به وقت ناراحتی بغض کن، گریه کن، اشک بریز اما موقع رهاکردن لحظه‌ای درنگ نکن......
1 مهر 1399

کلاس اول در پانزدهم شهریور سال نودونه

اینجا را ببین فرهام. تو توی مدرسه هستی و کلاس اولی. دنیا هنوز دارد با آن موجود کوچکِ نامرئی می‌جنگد. تو قوی هستی فرهام. تو همهٔ هرچه که من نبودم هستی. شاد، سرشار از اعتماد به‌نفس و مستقل! تو پسر من هستی. پسرِ کلاس اولی که خلاصه شدهٔ همهٔ خواب‌هایم هست. تو خودِ خودِ منی... ...
1 مهر 1399

تولد شش سالگی

اینجا شش ساله شدی فرهام! کنارت من بودم و بابا. یک ماه بود که می‌گفتند دنیا وارد جهانی غریب شده، جهانی که یک موجود کوچکِ میکروسکوپی فرماندهٔ حجمی از استرس و تشویش است. می‌گفتند به دستان‌تان با دیدهٔ تردید نگاه کنید. از بغل گرفتن آدم‌ها بترسید و از همه فاصله بگیرید. ما اما حال‌مان خوب بود. امید داشتیم! شش سال از آمدن موجود کوچکی که توی خانه‌مان قد کشیده بود می‌گذشت و تنها آرزوی‌ ما خندیدن اوست. شادی در دنیایی که شاید بهتر شود. می‌شود. امید داریم. امید ما تویی فرهام ️...
1 مهر 1399