پایان شش ماهگی عسل مامان
بدون عنوان
ده روز مونده به پایان شش ماهگیت با این وجود بخاطر عکس العملت به غذا خوردن،غذای کمکیتون از لعاب برنج شروع کردم....دوستت دارم ...
نویسنده :
فائزه
13:29
پنج ماهگی فرهام مامان
بدون عنوان
وقت خواب که میشه کنار تختت می ایستمو نگات میکنم هرشب برات آیت الکرسی میخونمو از خدا قول میگیرم مواظبت باشه وقتی میخوام بخوابم دستای کوچولوی مشت کردتت که موقع شستن تکونش میدی جلوی چشمام میاد...هنوز چشمام بازه که یاد خندیدنت می افتم...چشماممو که میبندم دلم میره برا بغل کردنت کاش میشد تو خواب محکم بغلت کنم ببوسمت...باخودم کلنجار میرم که به این موضوع فکر نکنم میرم سراغ یه موضوع دیگه بعد یهو اشکام سرازیر میشه دست خودم نیست مطمئنم اگه ساز نفس کشیدن به اختیار بود فقط به عشق تو کوکش میکردم ...
نویسنده :
فائزه
1:46
بدون عنوان
بدون عنوان
از زمانی که فرهاد وارد زندگیم شد به چیزای و کسایی که تو زندگیم بودن بیشتر توجه میکردمو بیشتر میفهمیدم که منم جز اون دسته آدمای خوشبختم...ولی بذار از روزی بگم که یقین پیدا کردم عشق واقعی زمینی عشق مادر به فرزندشه چیزی که از زمان اومدنت تو وجودم طغیان کرده...دوستت دارم ...
نویسنده :
فائزه
16:28
چهار ماهگی فرهام ،مرد کوچولوی مامان
از دوران خوب کودکی با گیله مرد گفتم و از بزرگ شدن و دنیای بزرگسالی نالیدم. گیله مرد آهی کشید و گفت : بزرگ شدنی که به بزرگ شدن منجر شده باشه بد نیست . الان که به حرفش فکر میکنم می بینم راست میگفت ... بله قصه ی پرغصه ما از جایی شروع میشه که فقط سن مون بالاتر رفته باشه ولی ما یکجایی همون پایین مونده باشیم ... پسرم امیدوارم وقتی بزرگ میشی از این قصه چیزی ندونی ...
نویسنده :
فائزه
16:23
كاش تك تك انگشتانت را به تك تك انگشتانم گره میزدم ... گره هایی كور ...
ا ی چشم من در پای گاهواره خوابت چه بخوانم؟ ای ادامهء هستی من در تو محدود می شوم ، در تو تکرار می شوم ، در تو بر می افرازم ، در تو ته می نشینم ای برگزیده * تا آنگاه با من باش که پر پروازت پا بگیرد و تا آنگاه با من باش که ...
نویسنده :
فائزه
18:46
بدون عنوان
من عاشق چشمت شدم،شاید کمی هم بیشتر چیزی در آنسوی یقین،شایـــــد کمی هم کیشتر آغاز وختم ماجرا لمس تماشای تو بود دیگر فقط تصویر من درمردمــــــک های تـــــو بود ...
نویسنده :
فائزه
17:56