فرهامفرهام، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

برای شازده کوچولوم

من ماهی‌ام، نهنگم، عُمّانم آرزوست...

بدون عنوان

امام علی علیه السلام: سرزنش نکنم هیچکس را بر آشکار کردن رازم، وقتی که سینه خودم به نگهداری آن تنگ تر باشد.   این روزها از جنگی با خویشتن برمیگردم پیراهن خاکستری ام را آویختم به دیوار خاطرات و به زندگی با عزیزانم سلام گفتم که عطرشان در مشام جانم هست و اسمم در میان اسمهایشان بالید و کم کم بزرگ شد...با گریه هایشان گریستم و با خندهایشان خندیدم...و امروز تو کنارم هستی...تمـــــــــــــــــــــــــام من   ...
22 خرداد 1393

فرشته کوچک خوشبختی

عاقبت در صبح یکی از روزهای بهار فرزند من پا به دنیا گذاست و خداوند نام شورانگیز مادر را بر من نهاد...   از اولین عکسای بعد از لحظه تولدت.... (کرمانشاه.بیمارستان سجاد.ساعت یازده وسی وشش دقیقه صبح) ...
31 فروردين 1393

امروز ده اسفند فقط به یک ماه آینده تو همچین روزی فکر میکنم...یک ماه تا آمدنت

فرزندم...پاره تنم.... تو می آیی و با لبخند شیرینت، با گرمای دلپذیرت ونگاه بی نظیرت... چگونه برات از شادیم بگویم؟ از شوقم برای تولدت... تو می آیی و به زندگیمان رنگ تازه ای میبخشی چونان رنگ گلهای بهشتی با عطری دلاویزو به غایت مدهوش کننده عظمت پروردگار را در ظرافت وجودت در وجودم میجویم                                                                                     هفته سی وپنجم
10 اسفند 1392

برای شاهزاده ام

پسرکم برای کسی که برایت نمی جنگد نجنگ...پسرکم به سوی کسی که ناز میکند دست نیاز دراز نکن...بیاموز این تو هستی که باید ناز کنی...فرزندم تو بهترینی...همیشه با این باور زندگی کنی...خودت را فراموش نکن...شاید گریه یا خنده ات برای بعضی ها بی ارزش باشد...اما به یاد داشته باش کسانی هستند که وقتی می خندی جان تازه میگیرند...فرزند من هیچگاه برای شروع دوباره دیر نیست...اشتباه که کردی برخیز...اشکالی ندارد بگذار دیگران هرچه میخواهند بگویند...خوب باش اما سعی نکن این را به دیگران بفهمانی کسی که ذره ای شعور داشته باشد،خاص بودنت را در می یابد...زمستان است...زیاد میشنوی هوا دونفره است!!! عزیزم تنها قدم زدن هم دنیای دیگری دارد...فرزندم شاید شاهزاده را همه بشناس...
5 بهمن 1392