فرهامفرهام، تا این لحظه: 10 سال و 22 روز سن داره

برای شازده کوچولوم

من ماهی‌ام، نهنگم، عُمّانم آرزوست...

دو چشمم

من خوب می‌دانم که چه وقت می‌توان از سرشاخه‌های روشنِ ستاره بالا رفت به باغ‌های هم‌آغوش آینه رسید و از طعم عجیب میوه‌ی توبا… ترانه چید، شاید به همین دلیل است که ماه بی‌جهت به خواب هر کسی از این کوچه نمی‌آید. #سید علی صالحی...
19 تير 1401

تجربه اولین سفر تنهایی

برای اولین بار است که قرار شده این‌همه راه از هم دور شویم، تو به مشهد می‌روی و من جا می‌مانم. بغضم گرفته از این مسافت دور. سلام مرا به امام مهربان برسان ️...
2 تير 1401

برادر بزرگ شدن

فرهامِ من حالا تو به آرزویت رسیدی و برادرت را به آغوش کشیدی. من دوباره مادر شدم و دلم می‌خواهد از همه‌ی کارهام دست بردارم و توی همین گوشه‌ی دنج از دنیا برای شما دونفر مادری کنم، فقط همین....
5 ارديبهشت 1401

نوروز ۱۴۰۱

تو برای بهار انتظاری طولانی کشیدی. تو از سرمای ماه‌های مانده به تولدت ترس کردی، لرزیدی اما قوی‌تر شدی. گفتی در نبود من گریه می‌کردی. گفتی فقط با من یک حرف‌هایی را می‌زنی، وقتی شب کنار تخت می‌نشینم و دست توی موهای طلاییت می‌کشم. هروقت گفتم خوبم باور نکردی. هروقت خواستم پا از خانه بیرون بگذارم دنبالم دویدی. ترس برنگشتنم تا مدت‌ها همراهت بود اما یک روز به خودت آمدی گفتی مطمئنم بهتر شدی. یک نفس راحت کشیدی و سفره‌ی هفت سین را با من چیدی. با این قد کوچک و عمر هشت ساله‌ات به اندازه‌ی یک مرد کنارم ایستادی. یک روز را کنار تختم چمباتمه زده شب کردی و من کم‌کم به خاطر عشق وجود شما چندنفر به خودم آمدم، این زندگی متصل به شماها را به چنگ گرفتم و به دن...
3 فروردين 1401