فرهامفرهام، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

برای شازده کوچولوم

من ماهی‌ام، نهنگم، عُمّانم آرزوست...

بدون عنوان

قسمتی از بهشت را ببین.  بهشت اول : آغوش مادریست که با تمام وجود ، بغلت کرد و شیرت داد بهشت دوم : دستان پدریست که برای راه رفتنت ، با تو کودکی کرد  بهشت سوم : خواهر یا برادریست که برای ندیدن اشکهایت ، تمام اسباب بازیهایش را به تو داد بهشت چهارم : معلمی بود که برای دانستنت با تمام بزرگیش هم سنت شد تا یاد بگیری بهشت پنجم : عشقیست که هرلحظه تو را عاشقانه درآغوش میکشد و به تو ابراز عشق میکند.  بهشت ششم : دوستیست که روز ازدواجت در آغوشت کشید و چنان در آغوشش فشرد که انگار آخرین روز زندگیش را تجربه میکند  آری بهشت همین حوالیست ... مادرت را بنگر... پدرت را ببین ..  خواهر یا برادرت را حس کن ..  دوستت را به یاد بیاور... عش...
26 مرداد 1394

مادرانه

  دلم ضعف میرود برای دنیای مادری دنیایی که متعلق به خودت نیستی همه جا حضور کسی را احساس میکنی که آنقدر بی پناه است که اغوش تو ارامش میکند آنقدر کوچک است که دستهای تو هدایتش میکند آنقدر ضعیف است که شیره جان تو پرورشش میدهد مادری را دوست دارم چون به بودنم معنا میدهد چون ارزشم را به رخم میکشد  مادری را دوست دارم ……… هرچند در آیینه خودم را نمیبینم آن زن خسته …. ژولیده و کم خواب . قاب آیینه را تنها وقتی میشناسم که دستهای فرشته ای به گردنم گره میخورد و باخنده از من میخواهد که عکسی دو نفره بگیریم و آنوقت هست که من زیبا میشوم و زیباترین ژست دونفره را در قاب آیینه حک میکنم        ...
22 تير 1394

دندونای خوشمزززززه

دیگه مثل ماهای پیش بهم اجازه عکاسی نمیدی! از ابتدای نه ماهگیت تا حالا درصدد عکس گرفتن از دندونای خوشمزه تم امروز بالاخره موفق شدم   ...
4 بهمن 1393

هشت ماه گذشت...

از روزی که تو آمدی تا امروز هر روز به عقب برمیگردم و با اینکه اول راهم به خودم میبالم که تو بزرگ شدن یه انسان چقدر نقش مهمی داشتم امشب متوجه رویش اولین دندونت شدم خیلی هیجانزده م...  
9 آذر 1393