فرهامفرهام، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

برای شازده کوچولوم

من ماهی‌ام، نهنگم، عُمّانم آرزوست...

بعد از گذشت روزهای سخت برای فرهامم

من ... بعد از هزار سالِ تمام حتی باز روزی مُرده‌ام به خانه باز خواهد گشت تو از این تنبوره‌زنانِ توی کوچه نترس نمی‌گذارم شب‌های ساکتِ پاییزی از هول و ولایِ لرزانِ باد بترسی ...! هر کجا که باشم باز کفن بر شانه از اشتباهِ مرگ می‌گذرم می‌آیم مشق‌های عقب‌مانده‌ی تو را می‌نویسم پتوی چهار‌خانه‌ی خودم را تا زیرِ چانه‌ات بالا می‌کشم و بعد ... یک طوری پرده را کنار می‌زنم که باد از شمارشِ مُردگانِ بی‌گورش نفهمد که یکی کم دارد! سید علی صالحی...
11 بهمن 1400

اول آذرماه ۱۴۰۰

پسرم ! عطر نفسهای تو طعم عسله تپش نبض تو آیینه‌ی شعر و غزله پسرم فدات بشم لحظه‌ی خندیدن تو جانم از شوق پره؛ روی تو ماه ازله...
30 آبان 1400

جشن الفبا

سال تحصیلی تمام شد و تو کلاس اول را پشت سر گذاشتی. تو باسواد شدی پسرم و کسی که خواندن و نوشتن را به تو یاد داد کسی است که برای اولین قدم برداشتن کنار تو بود، اولین دندانت که نیش زد انگشت او بود که ساییده شد روی چین دندان، وقت گذاشتن سیب‌زمینی پخته در دهان تو. همه‌ی اولین‌هایت را خوب یادش است برای تمام نخستین چیزها جشن گرفته. یا در خانه یا در دلش. اما هرطور شده جشن گرفته و به‌خاطر سپرده و هرشب قبل خوابیدن خداراشکر گفته و بوسه‌ای محکم روی پیشانی‌ات گذاشته. ...
30 ارديبهشت 1400

تولد هفت سالگی

زیبای من امروز هفت سال که تو را دارم، هفت سال است که تکه‌ای از قلبم کنارم آمده است. کم‌کم بزرگ شدی، دندان درآوردی، راه افتادی و قد کشیدی و من تمام همه‌ی هفت سال کیف کردم از داشتنت. از خنده‌ات نمی‌گویم، بگذار از دوست داشتنت بنویسم؛ از این‌که به‌اندازه‌ی هفت سال بیشتر دوستت دارم. تو شادی خانه‌ای. تو باد و شکوفه‌ و میوه‌ای ای همه‌ی فصول من ...
10 فروردين 1400

نوروز۱۴۰۰

شب را پشت سر گذاشتیم و در ظهر شنبه، درست زمانی‌که سایه‌ی‌مان کمترین قد و سیاهی را دارد روزگار را از نو شروع می‌کنیم. شاید این بهار طور دیگری باشد... نوروزت مبارک ای همه‌ی فصول من...
1 فروردين 1400

روز مادر

قلبِ من وطن توست، خنده‌ات با هر شکل و شمایلی خواسته‌ام... مادر بودن بزرگ‌ترین موهبت زندگی‌ام، مادر تو بودن زیباترین نقشی که دارم... ای به قربان جای خالی دندان‌هایت ️...
15 بهمن 1399