فرهامفرهام، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

برای شازده کوچولوم

من ماهی‌ام، نهنگم، عُمّانم آرزوست...

دوسال و دوماهگی

سبزی چشم تو دریای خیال پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز مزرع سبز تمنایم را ای تو چشمانت سبز٬در من این سبزی هذیان از توست زندگی از تو ومرگم از توست   ...
4 خرداد 1395

دوساله شدنت مبارک

دوسال از اومدنت به آغوشم میگذره امشب دلم میخواست باهات خلوت کنم این تب لعنتی تو بهونه شد باهم تنها بمونیم تو شلوغیای سال نو امشبو تو بغلم باصدای نفسامون خوابیدی.دوسال پیش اولین شبی بود که وجودتو کنارم حس میکردم شاید این حال نابم بخاطر یکی شدن سالگرد مادرشدنمو روز مادر باشه.سالروز آمدنت هدیه ایست تا ابد که مادرشدنم را برایم یادآوری میکند. یه حال عجیبی دارم به خدا التماس کردم هیچوقت منو بواسطه تو امتحان نکنه خودش میدونه که چقدر ضعیفم.چقدر بنده بدی بودم و باتمام وجود ایمان دارم از لحظه اول بدون واسطه و دعا خودش بخاطر بزرگیش تورو تو وجودم هدیه گذاشت.مادر شدن برای من یه نقطه عطف بود که بعد ازاون نقطه زندگی منو به یه ور دیگه کشوند یجایی که تما...
18 فروردين 1395

باز هم مادرانه

بالاخره تصمیم گرفتم بند ناف دومیو که منو تورو بیست و دوماه بهم وصل کرده پاره کنم. نگرانم٬نگران اینکه دیگه نتونم از زاویه همیشگی به چشمات نگاه کنم ولی هرچی جلوتر میریم بیشتر عاشقت میشم وقتی میبینم قدکشیدنتو ...تشکر از خدا که منو واسطه اصلی این عشق کرد.   پینوشت:عکس سمت راست درشرف یکسالگی و سمت چپ همین پایان بیست و دوماهگی 😇 ...
13 بهمن 1394

بدون عنوان

قسمتی از بهشت را ببین.  بهشت اول : آغوش مادریست که با تمام وجود ، بغلت کرد و شیرت داد بهشت دوم : دستان پدریست که برای راه رفتنت ، با تو کودکی کرد  بهشت سوم : خواهر یا برادریست که برای ندیدن اشکهایت ، تمام اسباب بازیهایش را به تو داد بهشت چهارم : معلمی بود که برای دانستنت با تمام بزرگیش هم سنت شد تا یاد بگیری بهشت پنجم : عشقیست که هرلحظه تو را عاشقانه درآغوش میکشد و به تو ابراز عشق میکند.  بهشت ششم : دوستیست که روز ازدواجت در آغوشت کشید و چنان در آغوشش فشرد که انگار آخرین روز زندگیش را تجربه میکند  آری بهشت همین حوالیست ... مادرت را بنگر... پدرت را ببین ..  خواهر یا برادرت را حس کن ..  دوستت را به یاد بیاور... عش...
26 مرداد 1394

مادرانه

  دلم ضعف میرود برای دنیای مادری دنیایی که متعلق به خودت نیستی همه جا حضور کسی را احساس میکنی که آنقدر بی پناه است که اغوش تو ارامش میکند آنقدر کوچک است که دستهای تو هدایتش میکند آنقدر ضعیف است که شیره جان تو پرورشش میدهد مادری را دوست دارم چون به بودنم معنا میدهد چون ارزشم را به رخم میکشد  مادری را دوست دارم ……… هرچند در آیینه خودم را نمیبینم آن زن خسته …. ژولیده و کم خواب . قاب آیینه را تنها وقتی میشناسم که دستهای فرشته ای به گردنم گره میخورد و باخنده از من میخواهد که عکسی دو نفره بگیریم و آنوقت هست که من زیبا میشوم و زیباترین ژست دونفره را در قاب آیینه حک میکنم        ...
22 تير 1394