فرهامفرهام، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

برای شازده کوچولوم

من ماهی‌ام، نهنگم، عُمّانم آرزوست...

تولد شش سالگی

اینجا شش ساله شدی فرهام! کنارت من بودم و بابا. یک ماه بود که می‌گفتند دنیا وارد جهانی غریب شده، جهانی که یک موجود کوچکِ میکروسکوپی فرماندهٔ حجمی از استرس و تشویش است. می‌گفتند به دستان‌تان با دیدهٔ تردید نگاه کنید. از بغل گرفتن آدم‌ها بترسید و از همه فاصله بگیرید. ما اما حال‌مان خوب بود. امید داشتیم! شش سال از آمدن موجود کوچکی که توی خانه‌مان قد کشیده بود می‌گذشت و تنها آرزوی‌ ما خندیدن اوست. شادی در دنیایی که شاید بهتر شود. می‌شود. امید داریم. امید ما تویی فرهام ️...
1 مهر 1399

روزهای خوب کودکی

وی عاشق حیوانات است. او دوستار محیطِ زیست و خیلی چیزهای قشنگ دیگریست که توی دنیای ما در اولویت نبودند. او با حلزون‌های باغچه، آکواریوم کوچکی می‌سازد که ما راه‌به‌راه به‌ش ذوق بکنیم و حظ‌اش را ببریم. دنیای او قسمتِ بزرگی از روزگار ماست. دنیای ما دارد رنگ کودکی می‌گیرد به برکت وجودت نازنین! ...
26 مهر 1398

پیش دبستانی، مهر ۱۳۹۸

به خودم قول داده بودم جلوی این رفتن‌ها را بگیرم اما این همه رنگ، بوی چوبِ مداد و عطرِ وسوسه‌کنندهٔ کاغذ شکستم داد. می‌دانی حالا که خوب فکر می‌کنم می‌بینم این‌ها همه، مقدمهٔ تصویر جایی خوش‌تر برای تو، عطرِ ماندگار یک زن برای ماندنت و خیلی چیزهای دیگری است در دنیایی که دارد مرا در خودش نرم و آهسته حل می‌کند و گم.  ...
2 مهر 1398

تابستان ۹۸ ساری

بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح بگذار تا بنوشمت اي چشمه ي شراب بيمار خنده هاي توام ، بيشتر بخند خورشيد آرزوي مني ، گرم تر بتاب   ...
29 شهريور 1398

تولد پنج سالگی

حضورت بهشتي‌ست که گريز از جهنم را توجيه مي‌کند دريايي که مرا در خود غرق مي‌کند تا از همه‌ي گناهان و دروغ شسته شوم   از ما عاشق‌تر پیدا نکن😍😚😚 ...
29 شهريور 1398

روزگارِ نقاشی

ما تلاش زیادی کردیم(تلاش زیادی می‌کنیم) تا از توی همه رنگ‌ها به رنگ مورد علاقه‌ت برسی. توی عکسی که خم شدی روی صفحه نقاشی و اون یکی که کلاژ یه دایناسور رو نقش زدی مربوط به روزگار خوشت با آقای پرویزی بود. معلمی کرمانشاهی که هنوز هم دوستش داری. و تلاش ما از بعد این ماجرا آغاز شد. اومدیم بروجرد و خواستیم قطع کنندهٔ این چرخه از هنر در وجودت نباشیم.هیهات که هرگز نتونستیم! یه اموزشگاه جدید و حالا هم تابستونِ کانون، درسته برای آدم‌ها هرگز نمی‌شه جایگزین پیدا کرد. تو در کرمانشاه یک آدم رو جا گذاشتی نه هنر و دغدغهٔ مارو. اما ما مطمئنیم توی بروجرد چیزهایی رو بدست میاری که یه خندهٔ از تهِ دلش می‌ارزه به ...
11 مرداد 1398

فردای من

امروز به پایان می‌رسد از فردا برایم چیزی نگو من نمی‌گویم  فردا روز دیگری‌ست فقط می‌گویم تو روز دیگری هستی تو فردایی، همان‌که باید به‌خاطرش زنده بمانم...   جبران خلیل جبران ...
5 ارديبهشت 1397